پادشاهی بهرام گور
جلسه " خوانش و شرح شاهنامه" پادشاهی بهرام گور علیرضا رجبعلیزاده کاشانی جمعه شهریور مجموعه ساربوک کاشان
 
 
داستان سیاوُش پیشینه‌ای۳۰۰۰ساله دارد و در تاریخ بخارا گفته شده، مردم بخارا بر کشتن سیاوش سرودهای شگفت‌انگیزدارند و مغان با قوالان، بر سوگ او می‌خوانند و بیست و هشتمین لحن از سی لحن باربد نیز کین سیاوش نامیده شده است. ابوریحان بیرونی آغاز بنای خوارزم را ۹۸۰سال پیش از اسکندر می‌داند و پس از آن به ورود سیاوش و پادشاهی کی‌خسرو و دودمان او، در خوارزم تاریخ گذاشتند و این ۹۹سال پس از ساختن خوارزم بود.و درتاریخ بخارا، ابوبکر محمدبن جعفر حصار ارگ بخارا یا قهندز بخارا را کنگ دژ دانسته و گور سیاوش را در این حصار بدان موضع که از در شرقی اندر آئی و آن را دروازه غوریان خوانند و او را آنجا دفن کردند و هرسال هر مردی آن‌جا یکی خروس بکشدو در بندهش جای گنگ دژ را، به سوی خراسان چند فرسنگ دورتر از دریای فراخکرد یاد کرده و نام آن را به شکل کنگهه( ) آورده و در همین دژاست که کی‌خسرو پادشاهی را به لهراسپ واگذار می‌کند. در مینوی خرد، جای این دژ در سوی مشرق نزدیک دریاچه ستویس در مرز ایرانویج یاد شده و سودهایی که به سیاوش نسبت داده شده و از سودهایی که به سیاوش نسبت داده یکی زادن کی‌خسرو و دیگری ساختن گنگ دژ است در زند وهومن یسن، کنگ دژ از ساخته‌های سیاوش آمده که رستاخیز از آن‌جا آغاز می‌شود، و هنگام هوشیدر اورامزدا ایزد نریوسنگ و ایزد سروش را بدان‌جا می‌فرستد تا به پشوتن پسر گشتاسب بگوید به ده‌های ایران برود و مراسم دینی را بجابیاورد.و مارکوارت براین باور است که کنگ دژ در بخارا و درزبان چینی، سمرقند را کهنگ گویند.
سیاوش، اوستا به شکل سیاوَرَشن â š به معنی دارنده اسب گشن یا سیاه و درپهلوی سیاوخش â š یا سیاوُش و در فارسی نیز سیاوُش گفته می‌شود. در فروردین یشت، فروهر پاکدین کی‌سیاوش مورد ستایش قرار گرفته است.سیاوش شخصیت فروتن، بردبار و خردمندی را درکنار چهره بسیار زیبایش دارد و در داستان با همه بدی‌ها و زشتی‌ها با خردمندانه‌ترین شیوه برخورد می‌کنددر جاهایی چون نادیده گرفتن نیرنگ‌ها و عشوه‌گری‌های سودابه برای رسیدن و کام‌جویی از او و سپس نابود کردن وی، بی‌خردی‌های پدرش، ترک جنگ با توران پس از پیروزی بر آنان، آزاد کردن اسیران تورانی، پناهنده شدن به توران، فروگذاشتن نبرد در رویارویی با نیرنگ‌های گرسیوز و دسیسه‌چینی‌های او که افراسیاب را به جنگ با سیاوش و کشتن او واداشت، همگی بیانگر شخصیت خردمند، بردبار و مداراگر او با اوضاع دشوار پیش آمده برای یافتن و داشتن خوشبختی، تندرستی، پیروزی و سربلندی هستند که او آگاهانه بدان‌ها دست می‌زند.اهل کینه‌ورزی و ستیزه‌جویی نیست اما در آخر نابرابر و با بی‌خردی کشته می‌شود و مردمان در سوگ این مرگ نابرابر سده‌هاست در سوگش می‌گریند و سوگوارند. در یشتها در دعایی از دُرَواسپ(خدای اسپان) می‌خواهد تا کمک کند کین سیاوش را بگیرند: ای دُرَواسپ!ای نیک! ای تواناترین! مرا این کامیابی ارزانی دار که افراسیاب تباهکار تورانی را به زنجیر کشم و او را بسته به زنجیر، کشان کشان برانم و (هم‌چنان) در بند، نزد کی‌خسرو، پسر خون‌خواه سیاوش برم تا او را در کرانه‌ی دریاچه‌ی ژرف و پهناور چیچست به خون‌خواهی سیاوش نامور– که ناجوان‌مردانه کشته شد و به کین‌خواهی اغریرث دلیر، بکشد. و باز در اوستا، در گوش یشت و ارت یشت، هوم، از ایزدان یادشده، درخواست دارد تا به او کامیابی به بند کشیدن افراسیاب را دهند و او را نزد کی‌خسرو برده و به کین سیاوش، بکشد.
به طور نمادین در استوره‌شناسی ایران، سیاوش را نماد سرسبزی و سرزندگی نیز به حساب می‌آورند، که پس از کشته شدنش از خون او گیاه سیاوشان می‌روید. و این دیدگاه متاثر از اسطوره‌ی مرگ و زندگیِ دیگربار و خزان سیاوش با مرگ وی و بهار او با زایش گیاهی که از خون او می‌روید و زایش کی‌خسرو پس از مرگ اوست؛ همان‌گونه که رفتن سیاوش با اسب به درون آتش خزان وی و زنده بیرون آمدن او از آتش، بهار اوست. در روایت ایرانیتوتم اسب و گیاه خدا یگانه می‌شوند و آن‌چه در شاهنامه می‌آید، متاثر از اسطوره سیاوش در آیین زرتشتی است. استوره سیاووش چون گیاه خدا به عصر نوسنگی و آغاز این دوره یعنی اعجاز گیاه و رویش و ناپدید شدن گیاه و پیدایی شگفت‌آور گیاه در فصل بهار بازمی‌گردد سیاوش با توتم گیاه خدا زمان مرگش سوگواری و زمان زایش دوباره‌اش در بهار با جشن همراه است. در روایت فرشته باران در جایی تیشتر و در این‌جا سیاوش پیوند دارد. در اساتیر ماوراءالنهر نقش توتمی اسب بودن سیاوش برجای می‌ماند و القاب شهریاران افریغی و سکه نقش‌های آنان این نکته را تایید می‌کند و با این همه با رسیدن سیاووش به شهریاری نقش توتمی را کم‌رنگ می‌شود و سفال‌های خوارزم و فرسک‌های پنج کند و افراسیاب این نکته را تایید می‌کند...
س
 
سلسله جلسات"خوانش و شرح شاهنامه" توسط علیرضا رجبعلیزاده کاشانی جمعه ها از ساعت مجموعه ساربوک کاشان
در پایان داستان "فرودسیاوخش" آنجا که بزرگان لشکر ایران در میان دژ سوخته و در برابر پیکر بی جان فرود و مادرش از کرده خود شرمنده مویه میکنند مانند پایان داستان رستم و اسفندیار خواننده گواه نمونه دیگری از پیروزی های بی شکوه و شکست های شکوهمند است.در این داستان نقش دو تن هرچندکوتاه اما سخت پر ابهت است.یکی نقش جریره است در سنگر. زنی که نخست آمرانه و مادرانه با پسر سخن می گوید و او را به پیوستن به سپاه ایران برای شرکت در کشیدن کین پدرتشویق میکند. در پایان داستان با پی کردن اسبها و کشتن خود بر بالین پسر گویی کوهی آرام است که ناگهان آتشفشان میکند. دیگری نقش بهرام است در این سنگرکه تنها کسی ست که فاجعه را از آغاز می بیند ولی کوشش او در جلوگیری از آن به جایی نمی رسد.هشدار بهرام پس از وقوع فاجعه به ایرانیان که بزودی سزای این بدی که کردند خواهند کشید موی را بر تن دشنه میکند و در عین حال مرغوای فاجعه دیگری ست که در کمین ایرانیان نشسته است و از شگفت کاری سپهر کور اینکه نخست خود بهرام را نشانه میگیرد...
س
 
 
در کتاب تاریخ بخارا که تاریخی گرانسنگ و دراز دامان بوده است که ابوبکر محمد جعفر نرشخی، آن را در سده سومین هجری نوشته بوده است و ابونصر قبادی آن را به پارسی برگردانیده است، محمد بن زوفربن عمر آن را خلاصه کرده است، آمده است که: اهل بخارا را بر کشتن سیاوش، سرودهای عجب است و مطربان آن سرودها را کین سیاوش گویند».محمدبن جعفر گوید که،" از این تاریخ سه هزار سال است". در این نوشته سخن از این رسم و راه در آیین های سوگ ایرانی رفته است. این سوگ سرود با نام کین سیاوش یکی از آهنگ ها یا لحن های سی گانه باربد آهنگساز و خنیا دان نامبردار ایران در روزگار ساسانی بوده است.تاریخ نگار و ایران شناس روس دیاکونوف به ایران شناس آمریکایی ریچارد فرای گفته بوده است، که سوگ سرایانی تا چندی پیش، بوده اند که کین سیاوش را بر زبان می آورده اند.این سوگسرود، به خنیای فراگیر ایرانی راه جسته است و یکی از آن سی آهنگ و آواز شده است که نام آنها در آبشخورهای پهلوی و پارسی، برجای مانده است.کین سیاوش را می توان با آهنگی دیگر در خنیای ایرانی سنجید که آن هم خاستگاهی سوگینه داشته است و مویه ی زال نامیده می شود.مویه ی زال هم مانند کین سیاوش از آیینی در سوگ می باید بر جای مانده باشد که در آن بر مرگ اندوهبار و جان خراش پهلوان بزرگ، رستم دستان، می موییده اند.در میان این مویه ها، مویه ی زال بر فرزند برومند و بالابلندش، جانگزای تر و اندوهزای تر و دردافزایتر بوده است. از همان روی، آن سرود و آواز مویه ی زال نام گرفته است...
س
 
 
بدارم وفای تو تا زنده ام
روان را به مهر تو آگنده ام
س
 
 
تركيب¬ بند حضرت امّ¬البنين (سلام¬الله عليها)

آغشته با نسيم تو در گفتن آمده
پيك سپيده با خبري روشن آمده
رنگين به خون منتشرت با نسيم صبح
بوي چهار گم¬شده¬پيراهن آمده
تا از كدام باديه، غلتان به خون خويش
بوي چهار شير شهيد من آمده
توفان به داغ کیست که چونان زنی عرب
صورت خراش داده و در شيون آمده
در شيشه، مشت خاك، بدل مي شود به خون
گريان رسول، آينه بر دامن آمده
بر نيزه چون طلايه¬ی خونين كاروان
آنك ز گرد راه، سري بي¬تن آمده
اي خيل اشك و آه، سواد سپاه تو!
در خون نشست مردم چشمم به راه تو
تا چون تو را زمانه به ماتم قرين كند،
داغي چنان رساند كه غربت¬نشين كند
در غربت مدينه بدل مي¬شود به خون
خاكي كه نقش مهر تو، داغ جبين كند
از ناله¬هاي گرم تو ناي زمان پُر است
تا خود چه¬ها كه اين نفس آتشين كند
بي¬شك به چلّه با تو نشسته¬ست آسمان
تا گريه پا به پاي تو يك اربعين كند
دود از خيام سوخته برخاست، نوحه كن
چندان كه تيره آه تو روي زمين كند
كوه از كمر شكست، مگر يك¬دم اقتدا
با شانه¬ی صبوري امّ¬البنين كند
بر آن سرم كه فاطمه را همرهي كنم
با روضه¬خوان داغ تو قالب تهي كنم
با فاطمه مخواه برابر صدا كنند
نام مرا مباد كه مادر صدا كنند
با كودكان خويش سپرده¬م؛ مرا مباد
هم¬نام يادگار پيمبر صدا كنند
مي¬خواستم حسين و حسن را به خانه¬ات
باري، امام! سيّد وسرور صدا كنند
مي¬گريم از تداعي عصري كه خيمه¬ها
 عباس را به گريه، مكرّر صدا كنند
شايد به ديدن زره چاك¬چاك او
شير مرا شقايق پرپر صدا كنند
 زهرا اگر تو را پسر خويش خوانده¬اند،
نشگفت اگر حسين برادر صدا كنند
با كاروان خيمگيان حسين ـ اسيرـ
ناليد و گفت: بند دلم پاره شد، بشير!»
پيكي سوار مركب خون و خطر رسيد
راوي به گريه گفت كه: آنك خبر رسيد»
خون در دلم نشسته از آن ساعتي كه سر
با كاروان نيزه به دنبال سر، رسيد
راوي به گريه گفت: سر شيرخواره نيز
همپاي مير قافله از اين سفر رسيد»
پلكي دويده¬ام به تماشاي روي ماه
پلكي دگر به نيزه سري از قمر رسيد
همراهي¬ام به نوحه زمين و زمان كند
تا بر دلم چه¬ها كه از اين رهگذر رسيد
باغ از تناوران بلندي تهي شده¬ست
زخم، اينچنين مگر ز كدامين تبر رسيد؟
بيتي اگر ز مثنوي آه بر لب است
در دل مرا قصيده¬ی اندوه زينب است
چون دانه¬هاي اشك، به تصريح، بر زمين
مي¬ريخت دانه¬دانه¬ی تسبيح بر زمين
سجّاده با تو آينه¬اي بود روي رف
افتاده از كنار مفاتيح بر زمين
در خود هزار تكّه، در آيينگي ولي
يك آسمان اشارت و تلميح بر زمين
گر آفتاب نيست، پس اين نور ناب چيست؟
گرد تو از نماز مصابيح بر زمين
آهت چنان كه ذكر تلاوت در آسمان
اشكت چنان كه شور تواشيح بر زمين
آيات روشن تو لگدكوب اسب¬هاست
يك عصر شرحه¬شرحه به تشريح بر زمين
از تلّ زينبيه به گودال قتل¬گاه
همراه من به هروله طفلان اشك و آه...
از خيمه¬هاي تشنه، علمدار، تشنه¬تر
سقّا لب فرات و لب يار تشنه¬تر
هر بار از مصاف عطش بازگشته بود
 عباس تشنه¬ی من و اين بار تشنه¬تر
قامت به ياد قدّ تو بسته¬ست اگر بر آب
افتاده عكس سرو و سپيدار، تشنه¬تر
مستي تويي كه ساغر دريا هر آن¬قدَر
از جرعه¬هاي كام تو سرشار، تشنه¬تر
يك¬سوي دشت قافله در موج انتظار
يك¬سو نگاه قافله¬سالار، تشنه¬تر
تير سه¬شعبه گفت: از آغاز، جاي مشك
بودم بر آن دو ديده¬ی خون¬بار، تشنه¬تر»
راوي نشست و قصّه¬ی دست بريده كرد
با من حكايت تو به آب دو ديده كرد
اي بازوي بريده¬ی ماه غريب تو
بيتي دو، از قصيده¬ی آه غريب تو
پيوند خورده بود نگاه سري غريب
بالاي نيزه¬ها به نگاه غريب تو
گل كرده بود از پسرانت چهار سر»
بر نيزه، چون چهار گواه غريب تو
چشمت به گريه گفت كه: عبّاس من، حسين!
سقّاي خيمه¬هاي سپاه غريب تو»
باري، چهار شير من احرام بسته¬اند
تا حجّ خون كنند به راه غريب تو
در شام گيسوان تو پنهان، حسين من!
خورشيد خون¬چكان پگاه غريب تو
در ناي من دمد به تسلّا مگر علي»
اصبحت بالمراثي... كانت بنون لي...
از حال روزگار، خبر مي¬رسد به من
باري، خبر به حال دگر مي¬رسد به من
از داغ¬ها هرآنچه بجويي، سترگ¬تر
داغ سترگ چار پسر مي¬رسد به من
چشمي به روزگار ندارم، ولي دريغ
از دست او دو ديده¬ی تر مي¬رسد به من
خشكيده خون بازوي عبّاس روي آن
وقتي به يادگار، سپر مي¬رسد به من
زان حجّ ناتمام، طواف سر حسين»
يا استلام دست قمر مي¬رسد به من؟
خورشيد روي نيزه به زينب رسيده بود
مهتاب روي نيزه اگر مي¬رسد به من
ابري برآمد و خبر از كاروان رسيد
راوي به گريه پيش¬تر از كاروان رسيد
س
 
باري، شنيده¬ام كه به جز تازيانه¬ها
دستي نخورد بهرتسلّا به شانه¬ها
بر نيزه¬ها سوار، سر يكّه¬تازها
سم¬كوب اسب¬ها تن پاك يگانه¬ها
آنك! ببين چگونه برآورده دود آه
آتش ز خيمه¬ها، به زبان زبانه¬ها!
صحرا و موج¬موج نفير از كرانه¬ها
درياي آه و آتش و خون در ميانه¬ها
راوي برايم از تو نگفت و هرآنچه گفت
تنها به گريه داشت نشان از نشانه¬ها
اي خيمه¬ی عزاي حسيني سراي تو
گريان مدينه با تو و گريان براي تو
اي غربت مدينه به شام تو نوحه¬خوان
عالم ز ناله¬هاي مدام تو نوحه¬خوان
شب¬هاي بي¬شماري از اين دست، اختران
بر زخم¬های ماه تمام تو نوحه¬خوان
اي چاوشان قافله¬ی غربت حسين
در لحظه¬ی وداع و سلام تو، نوحه¬خوان
عرش خدا، نظاره كن! آنك به قتل¬گاه

بر پيكر غريب امام تو نوحه¬خوان
راوي رسيد و نوحه¬كنان گفت: جان آب
بر خيل تشنگان خيام تو نوحه¬خوان»
در من هزار حنجره روزي هزار بار
اين¬گونه با شنيدن نام تو نوحه¬خوان
در ماتم حسين تو همدوش فاطمه
گريد بقيع با تو در آغوش فاطمه







از مجموعه شعر " باغ در حصار مصائب "


علیرضا رجبعلیزاده کاشانی
س
 
 
از خیمه های تشنه علمدار تشنه تر
سقّا لب فرات و لب یار تشنه تر
 
حماسه و نافرمانی بررسی شاهنامه فردوسی نوشته دیک دیویس ترجمه سهراب طاوسی انتشارات ققنوس ٢۵۶ صفحه ۱۵۰ هزار ریال
س
 
 
رستم در حماسه‌های گورانی غرب ایران دو رزم‌جامه به نامهای بور (= ببر) و بیان دارد. رستم بور را ــ که از آن به‌گونۀ پوست بور ببر نیز یاد شده ــ به‌جای جوشن و خفتان بر تن می‌کند و با عنوانهای صاحب‌بور و شاه ببرپوش شناخته‌می‌شود. بیان نیز جامۀ ویژۀ رستم است که وی را با عنوان خاص بیان‌پوش ــ دارندۀ جامۀ بیان و کسی که جامۀ بیان می‌پوشد ــ همانند تهمتن و پیلتن معرفی می‌کند. این جامه در حماسه‌های گورانی آن‌قدر شناخته شده‌است که از رستم با عنوانهای دیگر چون شیر بیان‌پوش و بور ببر بیان‌پوش به‌وفور یاد شده و فرامرز نیز پور بیان‌پوش نامیده‌می‌شود. دربارۀ چگونگی پوشیدن این دو جامه توصیفهای دقیقی در حماسه‌های گورانی وجود دارد. برپایۀ این توصیفها رستم بور را بر تن کرده و بیان را همانند قبا، جبه و نیمچه (= بالاپوش) بر دوش خود می‌انداخته‌است. این پوشش دوگانۀ رستم دقیقاً همان پوشش دوگانۀ آناهیتا‌ یعنی جامه‌ای از پوست بوری و بالاپوشی به نام ā (= بیان) است. شخصیت پهلوانی رستم و زردشتی‌زدایی گسترده در حماسه‌های گورانی اسطوره‌پردازان و حماسه‌سرایان گورانی را بر آن داشته تا جامه‌های رستم را نیز همانند دیگر ابزارهای پهلوانی وی ویژه نشان دهند؛ براین‌اساس رستم برای به دست آوردن جامه¬های خود دو پتیاره به نامهای بور و بیان را کشته و از پوست آنان برای خود دو رزم‌جامه فراهم می‌کند. رستم در روایتهای ناب و اصیل حماسی گورانی با پشتوانۀ اساطیری اوستایی، همانند آناهیتا جامه‌ای به نام بور و بالاپوشی به نام بیان دارد و در رویکرد تاریخی همانند پادشاهان و سرداران مادی و هخامنشی جوشنی بر تن و بالاپوشی بر دوش دارد. احتمالاً پوشش آناهیتا نیز برگرفته از پوشش پادشاهان و سرداران در غرب ایران است. این دو پوشش ناب و اصیل رستم در گذر از روایتهای ایران باختری به ایران خاوری در شاهنامه و همچنین روایتهای دست دوم گورانی به پوشش یگانۀ ببر بیان دگرگون شده، به‌پیرو آن داستان اژدهایی به نام ببر بیان ساخته‌می‌شود تا رستم از پوست آن جامۀ ببر بیان را برای خود فراهم سازد. از این داستان روایتهایی به زبان گورانی و فارسی (گفتاری و نقالی) بر جای مانده و در سده¬های اخیر روایت منظوم آن به دستنویسهای شاهنامه راه یافته‌است...
س
 
سنگ می بارد کماکان تیر می بارد مدام
زیر باران تشنه و تنهاست, میدانست او
خیمه ها را مثل آتش خیمه ها را مثل دود
خیمه ها را مثل غارت راست می دانست او


"علیرضا رجبعلیزاده کاشانی"
س
 
 
رودکی با منست و دقیقی و بوشکور و صدها مانندهایشان وآنکس که سالها پس از این شما و مرا داستان کند تا آن روز که کاری نمیکردم از زخم زبانها برآسوده بودم آیا باید جامه بیرون کنم تا زخم های تنم را بنگرید؟
س
 
 
... واما بعد ؛ یا اهل الکوفه یا اهل الغدر و الخذل و الخذلان...



" روضه ¬خوان و اشباه¬ الرّجال"


بشیر بن خزیم اسدی روایت کرد:
 در کوفه زینب کبری همراه قافله‌ی اسرا بود
به خطبه برخاست...»



...سپس روز از نفس افتاد و ـ راوی گفت ـ آوایِ اذان پیچید
صدا، آری صدای زخمیِ زن در گلویِ آسمان پیچید

صدا، امّا صدایی چون صدای غربت مولا
که راوی گفت:
طنین خطبه‌اش انگار در صفّین و گوشِ نهروان پیچید

نفس‌ها حبس شد در سینه، خَم شد شانه‌هایِ زیر بارِ شرم
صدا تا در سکوتِ سربی و سنگینِ زنگِ اشتران پیچید

ـ و امّا بعد...»
 با انگشت، سویی را نشان می‌داد و راوی گفت که
از آن¬سو چه بوی سیب سرخی در مشام کاروان پیچید

الا! سرهایِ در پَستویِ دکّان‌هایِ بی‌عاری به خود سرگرم!
که باری با شما سودایِ زر طوماری از سود و زیان پیچید

شمایان! با شمایم! سایه ‌مردانِ شراب و شعر و شمشیر! آی!
که نقل ننگتان هفتاد منزل در دهان این و آن پیچید

بپرس آیا کجا بودید وقتی رود رودِ آب...
راوی گفت شنیدم؟! یا که دیدم؟!»
... مثل دود آه من تا بی¬کران پیچید؟

کجا بودید وقتی شیهه‌ی خونین آن اسب غیور از دور
میان دشنه‌ دشنام و تیر طعنه و زخم‌ زبان پیچید؟

خبر؛ آن دست¬های روی خاک افتاده‌ی چون پیچک سروی¬ست
که دور از آب، دور ساقه‌ی تنهای دست باغبان پیچید

خبر؛ آری، خبر ماییم در زنجیر و راه ـ این راهِ ناهموار ـ
که با هر پیچ و خم وادی به وادی پا به پایِ ساربان پیچید

نمی‌جنبید آب از آب
ـ راوی گفت ـ
و شب شطّ علیلی بود ...
شبی که داغ، با هر واژه دردی تازه شد، در استخوان پیچید

نگاهش را ربوده بود ناپیدای دوری..
 همچنان از کی؟
که روی منبر نی، صوت قرآن در سکوتِ روضه¬خوان پیچید

چه بود این؟ این صدای گریه¬ من بود؟ در من گریه می‌کرد ابر؟
که بود این؟ آی! راوی! او که نامش روضه شد در داستان پیچید؟...



از مجموعه شعر " باغ در حصار مصائب "
تقدیر شده کتاب سال جمهوری اسلامی ایران
علیرضا رجبعلیزاده کاشانی
س
 
یکی از قطعات معروف و منسوب به فردوسی قطعه ای است که گفته اند شاعر در هجو سلطان محمود غزنوی سروده و به هجونامه نامبردار است و تاکنون بحث های بسیاری را در بین شاهنامه شناساسان برانگیخته است.
برخی پژوهندگان هجونامه را سروده فردوسی دانسته اند و برخی دیگر نه، برخی راهی میانه رفته اند و بخش هایی از آن را سروده فردوسی دانسته اند و بخش های دیگر را سروده دیگران.
نخستین نکته ای که درباره هجونامه نظر نویسنده را جلب کرده این است که تاکنون نه هیچ متن انتقادی و منقّحی از هجونامه فراهم شده و نه تحریرهای مختلف آن در نسخه های شاهنامه و منابع دیگر شناسایی شده است. در منظر نویسنده آنچه از قطعه هجونامه منتشر شده همه غیر انتقادی اند و از این رو استناد به آن ها در یک پژوهش علمی درباره اصیل یا الحاقی بودن بیت های هجونامه، چه بسا به نتایج درستی نینجامد. به همین سبب ایشان در نخستین گام به بررسی هجونامه در نسخه های گوناگون شاهنامه از کهن ترین تا جدیدترین پرداخته و سپس بر اساس تحریرهای مختلف، بررسی تحلیلی و پس از آن بررسی انتقادی هجونامه را انجام داده است. نویسنده در پایان با ارائه دلایلی نتیجه گیری خود را بیان می کند.
این کتاب شامل چهار فصل است که عبارتند از:
فصل یکم: بررسی تحلیلی
فصل دوم: نسخه ها و روش تصحیح متن هجونامه
فصل سوم: تحریرهای هجونامه
فصل چهارم: یادداشت های هجونامه
نام:*
ایمیل:


جستجو در سایت
استارت آپ ها

ایده ها برای استارت آپ موجب رونق کسب و کارهای اینترنتی

آینده / استارت آپ

استارت‌آپ‌ها ادبیات بازار سرمایه را بلدند؟

استارت آپ

صدور تاییدیه دانش بنیانی شتابدهنده صدر فردا

اخبار / استارت آپ

اپلیکیشن شارژاپ

گوناگون / استارت آپ / رپرتاژ آگهی / بازتاب

جذاب‌ترین ایده‌های B2B در سال 2020

استارت آپ

۱۰ استارتاپ که بدون سرمایه به سوددهی رسیدند

استارت آپ

ایده ها و پیشنهاد برای استارت آپ در سال جدید

راهکارها و ترفند ها / استارت آپ

استارت‌آپ ایرانی؛ مرجع اول زنان افغان

استارت آپ

شروع یک کسب و کار نوپا پلتفرمی

استارت آپ

برنامه شبکه اجتماعی تیندر

گوناگون / معرفی وب سایت / استارت آپ

10 استارت آپ برتر تاکسیرانی جهان

استارت آپ

پخت پیتزاهای هیجان انگیز با هوش مصنوعی

آینده / استارت آپ

ایده‌ های استارتاپی فراموش شده‌

دورنما / بازار / استارت آپ

اپل، استارتاپ فناوری خودران Drive.ai را تصاحب کرد

استارت آپ

بررسی مهمترین چالش‌های تیم‌های استارتاپی

استارت آپ

نگرانی کاربران از هزینه تعمیر و تامین قطعات

گفت و گو / بازار / استارت آپ

مصاحبه با مدیرعامل و بنیان‌گذار استارتاپ Moz

گفت و گو / استارت آپ

آشنایی با استارت آپ های حوزه مدیریت آب

استارت آپ

راه اندازی ۷۰ استارت آپ توسط نخبگان ایرانی

استارت آپ

معرفی هشت استارت‌آپ‌ موفق ایرانی در حوزه فینتک

استارت آپ

اولین مرورگر شرعی دنیا

استارت آپ

از صفر تا پیست

استارت آپ

معرفی برترین استارتاپ‌های CES 2019

اخبار / استارت آپ

تبلیغات
درباره ما

مجله اینترنتی دیپروتد نشریه مجازی بر بستر اینترنت به مسائل آموزشی و مقالات پیرامون کسب وکار های نوپا یا استارت آپ ها و سبک زندگی است فعالیت و محتوای مطالب ارائه شده در سایت همه بیشتر در حوزه مدیریت، کارآفرینی ، روانشناسی ،اقتصادی و فناوری اطلاعات است نام اصلی دیپروتد "ریشه های عمیق " با مجوز رسمی از هیات نظارت برمطبوعات مشغول به فعالیت است

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید